یادداشتهای یک پدر(قسمت پنجم)
بسمه تعالی
از وقتی بچه م به دنیا اومده بود شده بود نقل مجلس جمع های خانوادگی !....وقتی همه دور هم جمع میشدند شروع میکردند به .مقایسه بچه،با بقیه بچه های فامیل یادم می آید یک روز که خان باجی خانم(یکی از خانمهای بزرگ فامیل)تا چشمش به بچه م افتاد گفت:وای وای ......چه بچه لاغری!!!