سبک زندگی

متفاوت بیاندیشید،متفاوت زندگی کنید.ناب ترین نکات پیرامون سبک زندگی ایرانی اسلامی توسط اساتید و کارشناسان روانشناسی دینی.جایی برای به اشتراک گذاشتن اندیشه ها و احساسات.پرسش و پاسخ ازدواج،معرفی کتاب،کافه کلیپ و...
برکت سايتمون
انگيزمون
انتظار داريم اهل فکر و اهل نظر در مراکزي که مي‌توانند و اهليت و صلاحيت اين کار (پرداختن به مسأله‌ سبک زندگي) را دارند، دراين زمينه کار کنند، فکر کنند، مطالعه کنند
مقام معظم رهبري
ایستگاه چندرسانه ای
محصولات جديدمون
همراهان سايتمون
مدير موسسه:
استاد مهدي عدالتيان
مدير واحد:
استاد سيد مصطفي هاشمي محجوب
و اساتيد گرانقدر حجج اسلام:
فلاح، علي اکبراسکندري، حکيم زاده، صنايعي، امين نيا، مرادنژاد،غلامي، يادگاري،بابایی.
و اساتيد عزيز آقايان:
دکتر بهرام مقدسي، دکتر عليرضا سپهري، مهندس محمدرضاايزدي،داود مهاجر، مجيد عليپور مقدم،مجتبي مهاجر،مهندس حسين وفابخش و استاد محترم سرکار خانم اماني.
سایر قسمتها
از اين که با ما همراه شده ايد،خوشحاليم (واحد سبک زندگي موسسه فرهنگي راه روشن)
امام حسین(ع):انسان بزرگ نیست جز بوسیله فکرش،شریف نیست جزبه واسطه رفتارش،وقابل احترام نیست جزبواسطه اعمال نیکش
يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۱ ب.ظ

حرف های بی قاعده (10)

ارسالی از: ناشناس

یه خونه مجردی با رفیقامون درست کرده بودیم، اونجا شده بود خونه گناه و معصیت...دیگه توضیحش باخودتون.... شب عاشورا بود. هرچی زنگ زدم به رفیقام، هیچکدوم در دسترس نبودند نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی، هیچی... میگفتم اینارو همش آخوندا درآوردند...دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه...

ماشینو برداشتم برم یه سرکی، چی بهش میگن؟ گشتی بزنم تو راه که میرفتم یه خانمی را دیدم، خانم چادری وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود . خلاصه اومدم جلو و سوار ماشینش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد! بله شیطان خوب بلده کجا وارد بشه...از چندتا خیابون عبور کردم و رسیدم به میدون و رفتم سمت خونه مجردیمون ،خانمه که دید مسیری که اون گفته بود نمیرم گفت نگهدار و منم سرعتو بیشتر کردمو هرچی جیغ و داد میزد توجه نمیکردم...شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین . خلاصه، بردمش توی اون خانه ی مجردی اینم مثل بید میلرزید و گریه میکرد و میگفت بابا مگه تو غیرت نداری؟ آخه شب عاشوراست!!!! بیا به خاطر امام حسین حیا کن گفتم برو بابا امام حسین کیه؟ اینارو آخوندا درآوردند، این عربها با هم دعواشون شده به ما ربطی نداره خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گریه گفتش که : خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حیا کن!!! من این کاره نیستم، من داشتم میرفتم مجلس عزای سیدالشهداعزیز فاطمه... گفتم من فاطمه زهرا هم نمیشناسم، من فقط یه چیز میشناسم : جوانی، جوانی کردن...اینارو هم هیچ حالیم نیست ،من اینقدر غرق تواین کارا شدم مطمئنم جهنم میرم پس دیگه آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب . خانمه که از ترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت : تو از خدا و عذاب جهنم نمیترسی؟ درسته ولی لات که هستی، غیرت لاتی داری یا نه؟من شنیدم لاتها اهل لوتی‌گری و مردونگی هستن _ خودت داری میگی من زمین تا آسمون پر گناهم ، این همه گناه کردی، بیا امشب رو مردونگی کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاری دلت میخواد بکن... آق امن که شهوت جلو چشامو گرفته بود هیچی حالیم نمیشد اما با شنیدن کلمه « زهرای مظلومه » که باصدای لرزان و همراه با گریه اون زن همراه بود تنم لرزید ... آقا یه لحظه بدنم یخ کرد غیرتی شدم لباسامو پوشیدم و گفتم : یالا چادرو سرت کن ببینم، امشب میخوام تو عمرم برای اولین بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببینم این حضرت زهرا میخواد چیکار کنه مارو... یالا سوار ماشینش کردم و اومدم نزدیک حسینیه‌ای که میخواست بره پیاده اش کردم... از ماشین که پیاده شد داشت گریه میکرد همینجور که گریه میکرد و درو زد به هم ورفت اومدم تو خونه و حالا ضد حال خوردیم و حالم خوب نبود داشتم حرفهای خانومه رو که مثل پتک تو سرم میخورد تو ذهنم مرور میکردم تو راه که داشتم میبردمش تا دم حسینیه، هی گریه میکرد و با خودش حرف میزد، منم میشنیدم چی میگه...اما داشت به من میگفت میگفت‌ : این گناه که میکنی سیلی به صورت مهدی میزنی، آخه چرا اینقدر حضرت مهدی رو کتک میزنی، مگه نمیدونی ما شیعه ایم، امام زمان دلش ازدست ما میگیره، اینارو میگفت منم رانندگی میکردم....وارد خونه شدم دیدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اینا همه رفتند هیئت تو خانواده مون فقط لات من بودم... تلویزیونو که روشن کردم دیدم به صورت آنلاین کربلا را نشون میده صفحه ی تلویزیون دو تکه شده، تکه ی راستش خود بین الحرمین و گاهی ضریحو نشون میده، قسمت دوم صفحه ی تلویزیون یه تعزیه و شبیه خونی نشون میداد، یه مشت عرب با لباس عربی، خشن، با چفیه های قرمز، یه مشت بچه ها با لباس عربی سبز، اینارو با تازیانه میزدند و رو خاکها میکشوندند... من که تو عمرم گریه نکرده بودم، یاد حرف این دختره افتادم گفتم واااااای یه عمره دارم تازیانه به مهدی میزنم!!! پای تلویزیون دلم شکست، گفتم یازهرای مظلومه دست منو بگیر... یازهرا یه عمره دارم گناه میکنم، دست منو بگیر من میتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم... کسی تو خونه نبود، دیگه هرچی دوست داشتم گریه کردم توسروصورت خودم میزدم گریه های چند ساله که بغض شده بود، گریه میکردم، داد میزدم، عربده میکشیدم، خجالت که نمیکشیدم چون کسی نبود . یه حس عجیبی بهم دست داده بود که توی همه عمرم تجربه نکرده بودم ...احساس میکردم سبک شدم احساس میکردم تازه متولد‌ شدم.... نیمه شب بود، باصدای باز‌ شدن قفل در از خواب بیدارشدم همون پای تلویزیون خوابم برده بود پدر و مادرم از حسینیه آمدند تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمم رضاست)، یه نگاه به من کرد گفت : رضا جان حالت خوبه؟‌ چرا چشمات قرمزه چرا صورتت قرمزشده؟ گفتم چیزی نیست. گفت صدات چرا گرفته..؟ همه نگران بودن دورمو گرفته بودن... گفتم چیزی نیست امشب برا‌ امام حسین عزاداری کردم همه از تعجب مات مونده بودن...مادرم گریه میکرد و‌ خدارو شکر میکرد...میگفت ممنونم خدا که دعاهای منو مستجاب کردی و..... افتادم به پای پدر و مادرم، گریه.... تورو به حق این شب عاشورا منو ببخشید...من اشتباه کردم بابام گریه میکرد.‌‌.. مادرم گریه میکرد ...خواهر و برادرام.... صبح عاشورا، زنجیرو برداشتم و پیرهن مشکی رو پوشیدم و رفتم سمت حسینیه محلمون تو حسینیه که رفتم، میشناختند، میدونستند من هیچوقت اینجاها نمیومدم...همه یه جوری نگام میکردن..! سرپرست هیئت آدم مسنیه آمد و پیشونیمو بوسید و بغلم کرد و گفت رضاجان خوش آمدی، منت سر ما گذاشتی منم خجالت میکشیدم آخه یه عمر باعث اذیت و آزار مردم اون محله بودم...رفتم تو دسته و هی زنجیر میزدم و به یاد اون سیلی هایی که به مهدی زده بودم گریه میکردم هی زنجیر میزدم به یاد کتکایی که با گناهانم به امام زمان زدم گریه میکردم جلسه که تمام شد، نهارو که خوردیم، سرپرست هیئت منو صدا زد گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم : کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!! گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟ زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی‌بی جان من یه عمر زیر بار گناه مرده بودم تو زنده ام کردی؟ اومدم ضریح آقا رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم، داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره نذار دوباره راهمو گم کنم..... سرپرست هیئت کاروان زیارتی داره، مکه مدینه میبره. یه روز تومسجد منو دید صدام زد رضاجان میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده... خلاصه آقا چند روزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم... گریه کردمو: زهرا جان، بی‌بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم حاجی!!! خلاصه دیگه شغل پیدا کردمو اهل کارو زحمت شده بودم ، رفیقای اون چنینی را گذاشته بودم کنار و آبرو پیدا کردم... یه مدتی، دو سالی گذشت... همه ماجرا یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف... مادر ما گفت : رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟ گفتم هرچی نظر شماست مادر، من رو حرف شما‌ حرف نمیزنم... رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه خلاصه رفتیم خواستگاری... پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود... منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت : ببین پسر من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر أباعبدالله شدی...میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان أبا‌عبدالله از حسین جدا نشو... همین طوری بمون... من کاری با گذشته هات ندارم...من حالاتو میخرم...من حالا نوکرتم... منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم... گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم پدرمون، خواهرمون، مادرمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه عروس خانم وقتی با سینی چای وارد شد یه نگاه به من کرد، یه وقت گفت : یا زهرا!!!!! سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین... مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق... من دیدم فقط صدای شیون از اتاق بلنده همه فقط یک کلمه میگن‌ : یا زهرا!!! منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید... چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟ گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟ گفتم چی میگه؟ گفت: مادر میگه که.... دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده.... به خاطر من ردش نکن مادر دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده.... به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، اهل بیت آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده... ای آبرودار آبرویم را بخر٬.. جان زهرا از گناهم درگذر... یازهرا...

نظرات (۶)

سلام
من اعتقاد به کمک اهل بیت علیهم السلام دارم
از شما بابت این مطلب متشکرم 
اجرکم عندالله
التماس دعا
پاسخ:
سلام و سپاس از حضورتون
سلام ، مطلب قشنگی بود کاش می شد میتونیستیم این مطالب روتو وات ساب واسه دوستاتون به اشتراک بزاریم 
پاسخ:
سلام و سپاس از شما. با ذکر منبع مانعی نیست.
سلام
پس چرا این همه آدم دیگه که این اشتباهات ترسناک این جوان رو انجام ندادن، هیچ مورد لطف ائمه قرار نمیگیرن؟ و زندگیشون سخت پیش میره...چرا؟
بهرحال ممنون...آدم یکمی دلش خوشحال میشه...که بازآ بازآ...هرآنچه هستی بازآ...
از صمیم قلب براتون متأسف هستم...
این اتفاقی است که استاد مهدی دانشمند در سخنرانی خود شخصا بیان میکنند و شخصا با آن جوان صحبت کرده اند و تنها ایشان از او اجازه نقل داستان را گرفته بودند!...
تا کنون بارها و بارها به سایت مزخرفتان سر زده ام و هربار با چنین دزدی های فرهنگی ای مواجه شده ام...
واقعا برایتان متأسفم
این هم لینک سخنرانی اصلی:
http://yasmedia.ir/1392/03/23/daneshmand-enayate-ajibe-hazrate-zahra-be-javane-gonahkar.html
...
این پیام را به گوش مسئولینتان برسانید
به علت دزدی های پیاپی فرهنگی و درج مطالب بدون ذکر منبع دیگر در هیچ یک از برنامه های شما شرکت نخواهم کرد. مشت نمونه‌ی خروار است.
دزدی فرهنگی در این سطح، به قطع دزدی های بزرگتری را هم به دنبال داشته است!
چرا که تخم مرغ دزد، شتر دزد خواهد شد!
اگر کمی جنم و شجاعت دارید و  هنوز اندکی مردانگی در وجودتان باقی مانده است این نظر را عمومی کنید تا همگان ببیند و مردم قضاوت کنند!!!
از انتقاد نترسید و دهان منتقد را نبندید!
پاسخ:
مدیر سایت:
سلام؛ دوست عزیز همین اول ازتون بخاطر حذف بعضی قسمتهای نظرتون عذرخواهی میکنم چون در قوانین ارسال نظرها در بخش پرسش وپاسخ سایت گفته شده که توهینها وکلمات ناپسند رو حذف میکنیم. از اینکه گفتید بارها به سایتمون سرزدید هرچند مطالب رو نپسندیده بودید خوشحالیم واز اینکه گفتید دیگه در برنامه ها شرکت نمیکنید ناراحت شدیم البته نه به خاطر عدم حضورتون بلکه به خاطر موفقیت شیطان در دور کردن شما از این برنامه های تذکر دهنده. از اینکه منبع این مطلب روهم معرفی کردید ممنونیم ولینکی که دادید رو میزاریم تا دوستانی هم که تصور میکردند این یک داستان ساختگیه باورشون به حقیقت ماجرا تقویت بشه. از شما خواهش میکنم هرکجای دیگر سایت هم مطلب بی سندی ذکرشده که شما سند اون رو دارید بفرمایید تا دیگران روهم مطلع کنیم.ضمنا اگر بخش حرفهای بی قاعده رو از شماره یک دنبال کرده بودید حتما متوجه میشدید که این بخش توسط کاربران عزیزی مثل شما محتوا میگیرد وما مطالب شما رو با همان اسمی که ارسال میکنید در صورت تایید اساتید موسسه به نمایش میگذاریم. دوستی که این مطلب رو برامون فرستاده بود ترجیح داده با عنوان ناشناس ازش یاد بشه . ضمنا اگر سخنران بزرگواری مطلبی رو به صورت علنی اعلام کرد در واقع به دیگران مجوز نقل مجدد داده است وذکر دوباره آن حتی بدون نام گوینده نخست در هیچ کجا دزدی ادبی یا فرهنگی محسوب نمیشود! در مورد اتهاماتی هم که فرمودید باید عرض کنم اگر اینچنینیم که شما گفتید خدا از سر تقصیراتمان بگذرد و مارا در مسیر هدایتش قرار دهد و اگر اینچنین نیستیم که شما فرمودین انشاالله خدا شما را هدایت کند وحقیقت رو بر شما روشن کند.یقین دارم در مورد مطالبی که به پرسنل راه روشن وشاگردان استاد عدالتیان نسبت دادید بی انصافی است وباید عرض کنم همه دوستانی که در دفاتر راه روشن فعالیت میکنند از رهنمودهای استاد عدالتیان آموخته اند که اگر کسی بود که کاری را بهتر از آنها انجام میداد آن کار را به او واگذار کنند لذا اگر تصور میکنید شما بهتر بلدید لطفا حتما خود را به استاد عدالتیان معرفی کنید تا در صورتی که ایشان هم تصور شما را تایید کردند کار را دو دستی تقدیمتان کنیم. این سایت متعلق به شماست پس اگر نقص یا ضعفی در آن میبینید برای برطرف کردنش تلاش کنید نه اینکه با آن قهر کنید. راه روشن یک جبهه برعلیه شیطانه وما همه مون در یک سپاهیم . در موقعیت جنگی، دوتا همسنگر که همه دغدغه شون دشمن مشترکشونه از غفلتها و آداب رو رعایت نکردنهای هم ناراحت نمیشن و به جون هم نمیپرن که اگه اینطور نباشه حتما تفرقه بین خودیها باعث پیروزی بدون هزینه دشمن خواهد شد. ما همچنان دست کمک پیش شما کاربران عزیز ودلسوز دراز میکنیم .
jaleb bood khandidim :)
سلام.نمیدونم داستانه یا واقعییته.....ولی معتقدم اگه به اهل بیت علیهاایپسلام ..اعتمادکنیم خودشون راه درست رانشونمون میدن
پاسخ:
سلام و سپاس از حضورتون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی