حرف های بی قاعده (5)
ارسالی از: ز. ایزدی
و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر...
همه چیز را خوب به خاطر دارم.انگار همین دیروز بود که جبرئیل را دیدم : سوم شعبان سال چهارم هجرت. قیامتی بر پا شده بود که نپرس! خداوند جبرئیل را مامور کرده بود تا با هزار گروه از ملائکه که هر گروه از آنها خودشان هزار هزار ملک بودند بروند به مدینه , نزد پیامبر (ص) برای عرض تهنیت و شادباش . و آنها سوار بر اسبان ابلق زرینی که روی هرکدام قبّه ای از درّ و یاقوت بود اطاعت امر کردند.دسته ی دیگری از ملائکه هم با نیم نیزه هایی از نور همراهیشان می کردند. خدا بهشان فرموده بود که بروید به حبیبم محمد (ص) مبارک باد بگویید برای مولود او. به جبرئیل فرموده بود که سلامش را به آن حضرت برساند و بگوید که خودش – خودِ خودِ خدا- اسم مولودی را که در دار دنیا برای محمد ص متولد شده است انتخاب کرده و به ایشان بگوید که پروردگار عالمیان فرموده: چون علی نسبت به تو به منزله ی هارون است نسبت به موسی , پس او را به نام پسر کوچک هارون کن که شبیر است.[اما] چون لغت تو عربی است او را حسین نام کن.
ح,س,ی,ن...حسین! و خوب یادم است که جبرئیل تنها مامور عرض تبریک به پیامبر ص نبود.پیغام دیگری هم داشت که می بایست از جانب خداوند به ایشان می رساند...تعزیت ! چه قصه ای بود قصه ی حسین ع که می بایست تهنیت و تعزیت او در میلاد مبارکش توامان باشند . مولودی که پیش از آنکه متولد شود و صدای دلنشین کودکانه اش در گوش این دنیا بپیچد به او وعده ی شهادت داده بودند.مولودی که پیش از قدم نهادن در این جهان , آسمانها و هر که در آن است و زمین و هرکه بر آن است همگی برایش گریستند.مولودی که که پاداش به شهادت رسیدنش این بود که امامان از نسل اویند و درمان در تربت او بوده و در زمان رجعت , پیروزی با اوست و " ...ان الارض یرثها عبادی الصالحون" (ان شاء الله)
و چنین بود که وقتی جبرئیل و ملائکه به من رسیدند و از آن میلاد فرخنده با خبرم ساختند دانستم که این فرصت مغتنم را نباید از دست داد... انگار دعایم مستجاب شده بود . هفتصد سال بود که تنها به یک امید در آن جزیره روز را در عبادت خدا به شب می رساندم : به این امید که پروردگار کوتاهی مرا در انجام فرمانش ببخشاید ,بالهای مرا به من برگرداند و باز در صفهای ملائکه جایم دهد . و حالا در میلاد حسین بن علی علیهماالسلام وسیله ی نجاتی یافته بودم که باید به آن چنگ می زدم. جبرئیل را به خداوند قسم دادم که چون به خدمت پیامبر (ص)رسید سلام مرا به ایشان رسانده و بگوید که به حق همین مولود بزرگوار از خداوند بخواهد که مورد عفو و بخشش قرار گیرم. و مگر می شد که خدا کسی را که به کشتی نجاتش , حسین ع , تمسک جسته بود نا امید بر گرداند؟
آری انگار همین دیروز بود: سوم شعبان سال چهارم هجرت که من , فُطرُسِ ملک, به گهواره ی حسین بن علی علیهماالسلام پناه جستم و از آن زمان است که در آسمانها مرا چنین می شناسند : او آزاد کرده ی حسین (ع) است.