حرف های بی قاعده (4)
حالا نوبت توست، آرزوکن...
خوب یادمه! بهارکه میومد، تو چمن های پارک جای خونمون با بقیه ی بچه ها دنبال قاصدک
می گشتیم. هرکی زودتر پیدا می کرد، با خوشحالی داد میزد: آخ جون ! پیداکردم؛بچه ها
بیاید.
همه جمع می شدیم، دستامونو روی دست کسی که قاصدک رو به دست گرفته بود میذاشتیم
و چشمها رو می بستیم.چند لحظه ای پارک آرام می شد و صدای هیاهوی بچه های شلوغ محله به
گوش نمی رسید. اون وقت همه از ته دل آرزو می کردیم و بعد یکی از بچه ها صدا میزد:
آماده اید؟!
یک، دو،سه...و همه به طرف قاصدک فوت می کردیم . چند لحظه ی کوتاه ، نگاهها خیره ی رقص
آرام پرهای قاصدک در آسمان میشد که باد انگار دست در کمرشان انداخته و با آنها چرخ
میزد. قاصدک پرپر شده در آسمان گم میشد و باز صدای جیغ بچه ها هم بلند می شد.
امروز که برگه های تقویم را آرام ورق میزدم، سرعت گذشت زمان برایم ملموس بود. دوست
داشتم روی هرکدام از خاطره هایی که از ذهنم می گذشت، وقت کشی کنم اما زود تمام
میشد.چشمم روی یکی از صفحه های تقویم که گوشه اش نوشته بود لیله الرغایب، گیر کرد
و به یاد صفا و صمیمیت های کودکانه آن روزها افتادم. آن روزهایی که آدمهای کوچکی
بودیم با روحهای بزرگ! آنقدر کوچک بودیم که بزرگترین آرزوهایمان یک دوچرخه بود یا
سوارشدن چرخ و فلکی که عصرها می آمد توی کوچه و داد میزد چرخ و فلکه...! اما آنقدر
بزرگ بودیم که وقتی قاصدکی گیرمان می آمد از دیگران پنهانش نمی کردیم و فرصت
آرزو کردنمان را با دیگران تقسیم میکردیم!
آنقدر کوچک بودیم که گمان می کردیم خدا وقتی آرزویمان را می شنود که قاصدک برایش خبر
ببرد! اما آنقدر بزرگ بودیم که برای برآورده شدن آرزوهایمان به پست و مقام پارتی ها
و شیرینی های زیر میزی و رابطه ها چشم نمیدوختیم . نگاهمان به آسمان بود و مقابل
هرکسی تا کمر خم نمیشدیم!
چقدر خوب بود که به آرزوی یکدیگر فوت می کردیم و دسته جمعی آرزوهایمان را به قاصدک
می سپردیم. آخر وقتی چند نیازمند باهم حاجت به نزد کریمی برند، جدا بعید است که یکی
را اجابت کند ودیگری را تحویل نگیرد. امروز هوس کردم که ای کاش میشد باز باهمان
صفا وصمیمیت به آرزوهای هم آمین بگوییم. پس این حس خوب را نوشتم تا از شما هم
بخواهم همین الآن چشمهایتان را ببندید و آرزوهایتان را در دل خود مرور کنید بعد
برای اینکه همگی آرزوهایمان را روی هم بگذاریم و نزد خدای آرزوها بفرستیم فقط یک
کلمه در قسمت نظرات این متن بنویسید؛ فقط بنویسید: آمین.
من آرزو کردم. حالا نوبت توست، آرزوکن...