نه از مریخ نه از ونوس(قسمت سوم)
بسمه تعالی
(این مقاله که به صورت سریالی تقدیم می شود،به طور کامل در ویژه نامه عصرانه روزنامه قدس در تاریخ 3 اردیبهشت 1393 با عنوان نه مریخ، نه ونوس، همسرداری به سبک فاطمیون منتشر شده است)
البته می دانم که این نوشته آراستگی ادبی یک کتاب روانشناسی
را ندارد.می دانم جملاتم عریان است و متفاوت! می دانم نباید ابتدای کتابی را که می
خواهد از زندگی صحبت کند،با بوی قبرستان آمیخت! ولی شما هم قبول کنید که این متن
با بسیاری از نوشته های روانشناسی فرق می کند.
اینجا دیگر صحبت از جذب قشر به اصطلاح خاکستری جامعه نیست. اینجا صحبت از فریاد دل است. حرف یک درد است، دردی که به جان زندگی بسیاری از جوانان ما افتاده و سعی دارد زندگی های پاک آن ها را تخریب کند. حتماً شما هم انتظار ندارید کسی که درد می کشد، با متانت، آرام و همراه با استعاره و تشبیه سخنی بگوید؟!
می خواهم سریع و صریح کنار گوش دلتان فریاد بزنم و چون صدای خودم هم در نمی آید و خفه است از نطق ناطقان تاریخ مدد گرفته ام تا بگویم و بنویسم.
بگویم و بنویسم از همسرانی که هرگز در هیچ کدام از دوره ها و کلاس های شلوغ روانشناسی شرکت نکرده بودند، غالباً مدرک روانشناسی نداشتند، قورباغه شان را قورت نداده یا نبوسیده بودند ، هرگز به دنبال کسی که پنیرشان را جابجا کرده بود نبودند، سوپ جوجه ای اگر گیرشان می آمد به دیگران می بخشیدند و خودشان به همان نان و پنیر قناعت می کردند. مریخ و ونوس را هم فقط در حد کتاب های علوم مدرسه می شناختند، ولی آن قدر زندگی شان عاشقانه بود که امروز وقتی فقط وصفش را می شنوی حس پرواز به خود می گیری، چه برسد به اینکه لمسش کرده باشی!
آن ها باور کرده بودند که نه مردانشان مریخی اند و نه زنانشان ونوسی! بلکه همگی مرغ باغ ملکوتند و چند روزه دنیایشان، قفسی است که بالهایشان را برای پرواز تا بی کران آسمان می بندد.
باور کنید که این همسران، تافته جدا بافته ای نیستند، این ها همان همرزمان پدران شما هستند و بچه محل هایی که امروز نامشان روی تابلوی کوچه منزلتان نوشته شده است. این ها همان آشنایان قدیمی اند که از جنس خودمان بودند ولی آرام آرام در حال تبدیل شدن به اسطوره های افسانه ای هستند و قرار است فقط در کتاب ها و کنگره ها و موزه ها بمانند. تو که به دنبال چشیدن طعم خوش زندگی، هر از چندی بهشت کوچک شهدای شهر و محله ات را سیر می کنی، اگر گوش دلت را باز کنی، خواهی شنید که حرف آن ها این است اگر بندگی را آموختی، حتماً همسر داری، مدیریت، ارتباط مؤثر، فروشندگی، تربیت فرزند و تمام تکنیک های روانشناسی صحیح عالم را خواهی آموخت. چون که صد آمد نود هم پیش ماست! ولی اگر فقط همسرداری را آموختی، معلوم نیست که نتیجه آموخته هایت، بندگی هم باشد و حتی معلوم نیست که اصولاً همسرداری منهای بندگی، همسرداری موفقی هم باشد و آرامش حقیقی را به زندگیت هدیه کند.
ادامه دارد...
با سلام ، خیلی ممنون از مطلب زیباتون استاد گرامی .
شادی روح شهدا صلوات