موفقیت (قسمت سوم)
بسم الله الرحمن الرحیم
هدف
من از نشان دادن آن تصاویر اثبات این قانون بود که..
افراد مختلف، یک پدیده(حادثه یامشکل) واحد را بسته به نوع
دیدگاه خود، متفاوت می بینند
پس چه خوب است انسانها زندگی را طوری ببینند که به رشد و موفقیتشان کمک کند
در زندگی این خود ما هستیم که تعیین می کنیم که به هنگام برخورد با مشکل طوری به آن نگاه کنیم که باعث پیشرفتمان شود یا طوری نگاه کنیم که باعث شکست وافسردگی ماشود
◄فایده دیگر پذیرش این راز و قانون درک متقابل دیگران است
وقتی با دوستی برخورد می کنیم که مثل ما فکر نمی کند، وقتی با عزیزی مواجه می شویم که نظراتش کاملاً مخالف با نظرات ماست، وقتی با انسانی روبرو می شویم که خط بطلان بر اندیشه ها ، باورها و اساسی ترین اصول اعتقادی ما می کشد، به یاد این قانون بسیار ارزشمند بیوفتیم واین احتمال را بدهیم که شاید او هم به همان حقیقتی ناظر است که ما ناظریم! ولی از زاویه ای دیگر، سعی کنیم علاوه بر شنیدن نظرات دیگران ، زاویه دید آنها را هم دریابیم از این طریق خیلی راحت تر از گرفتاری در دام تعصب رهایی می یابیم ،از این طریق خیلی راحت تر به تفاهم می رسیم، از این طریق خیلی راحت تر به حقیقت نزدیک می شویم، فقط باید باور کنیم که ما هم به همه حقیقت آن گونه که هست آگاه نیستیم، فقط باید باور کنیم که دو مفهوم ظاهراً متضاد ممکن است وجوه متفاوتی از یک حقیقت باشند که ما ارتباط بین آنها را نمی دانیم و به همین دلیل متضاد به نظر می آیند.
داستانهای زیر نمونه ای است از اثبات همین مطلب است
::::::::داستان1::::::::::
پیرمرد کشاورز
پیرمرد روستا زاده ای بود که با پسرش زندگی می کردواز مال دنیا فقط یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، خبر به گوش همسایه ها رسید، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیرمرد آمدند و گفتند: عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد!
پیرمرد جواب داد: از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده است یا از بدشانسیم؟
همسایه ها با تعجب جواب دادند: خب معلوم است که این از بدشانسی تو بود!/ هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داری که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشته است!
پیرمرد در جواب گفت: از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده است یا از بدشانسیم؟/ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست./ همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی داری که پای پسرت شکست!/
و کشاورز پیر گفت: از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده است یا از بدشانسیم؟/ و چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلوم است که از بدشانسی تو بوده، پیرمرد ... ./ چند روز بعد نیروهای حاکم برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد. همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد!/
و کشاورز پیر گفت: از کجا می دانید که…؟!/
این داستان یادآور این آیه از قرآن است که :
عَسَى أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ
لَّکُمْ وَاللَّـهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ
لَا تَعْلَمُونَ (بقره:٢١٦﴾
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید. (یالِّکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتاکُمْ ﴿الحدید: ٢٣﴾
این بخاطر آن است که برای آنچه از دست دادهاید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید؛
ادامه دارد...
لذت میبرید بتون می گن استاد گرامی مگه نه! بابا دست از این دکونا بردارید همین کاراها را کردید که جامعه ی ما بعد از 30 سال با مشکلات عدیده ای مواجه است بخصوص در زمینه جوانان و مسائل مربوط به فساد اخلاق و فساد مالی و امثالهم
بی خیال اســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتاد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!