باران عشق
باران شدیدی آغاز شد.همه ی آنها که تا چند لحظه ی پیش عجله داشتند، با
بارش باران، کارها را از یاد برده به پشت پنجره آمدند و تنها از پشت شیشه،
قطرات آن را به یکدیگر نشان می دهند و از آن تعریف و تمجید می کنند.
با خود گفتم: باران را باید حس کرد نه این که تماشا کرد! باید حجاب ها و
پرده ها را کنار بزنم و از طراوت باران، تنها به تماشای آن از پشت شیشه
بسنده نکنم، باید خیس شد!
عبا را بر دوش گرفته و دور خود پیچیدم و به باران زدم. از پیچ کوچه که به
خیابان اصلی رسیدم، منظره ای زیبا چشمانم را درگیر کرد: بارانی که از آسمان
می بارید باعث شده بود همه ی آنها که در جای خود ایستاده بودند و حرکت
نداشتند، به دنبال سایبان بدوند و آن ها که به آهستگی در حال حرکت بودند،
قدم ها را تند برداشته و حرکتشان سرعت بگیرد.
کمی بعد، باران بند آمد؛ ولی باز صحنه ای دیگر در چشمم نشست: این همان آب
باران بود که در خیابان و روی زمین نشسته بود! ولی همین که از آسمان جدا
شده، خود را زمینی کرده بود، به سیلابی راکد که تنها چاله های خیابان را
پوشانده، تبدیل شده بود و باعث میشد سرعت ها گرفته شود و انسانی که به آن
اعتماد می کند، پایش تا زانو در چاله فرو رود و لباسش از گل و کثافات
خیابان پر شود.
آنان که عشق را تنها با خواندن کتاب ها، داستان ها و یا پشت شیشه ی
تلویزیون و پرده ی سینما می فهمند و قهرمانان عاشقی را از دور تشویق می
کنند،هیچ بهره ای از عشق نبرده اند.
باید عاشق شد تا معنای عشق را فهمید.
عشق، اگر آسمانی باشد، انسان را حرکت می دهد یا حرکت او را سرعت می بخشد،
او را از غفلت نجات می دهد. چنین عشق والایی، انسان را از بند شهوات و
خواسته ها جدا می کند و نوری از حکمت برای رسیدن به کمال در وجود او شعله
ور می سازد.
و چنانچه زمینی باشد، جز این که چشم را بر عیوب معشوق کور و گوش را از
شنیدن حقایق کر کند، هیچ خاصیتی ندارد. این عشق، همان است که دامن انسان را
به کثافات شهوت و بی آبرویی آلوده می سازد.
نویسنده:حجت الاسلام سید مصطفی هاشمی محجوب